وجود مامان و باباوجود مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان

13 روز مونده

قربونت بره مامان! قالب وبلاگت رو انگری بردز گذاشتم چون خیلی لباسی روی که عکس این پرنده ها رو روشونه دوست داری! از امروز فقط 13 روز مونه به سومین عید نوروز عمرت! عمر من! امیدوارم نوروزهای زیادی رو با خوشی و سلامتی ببینی و در ابتدای بهار تحول رو تو وجود نازنینت بوجود بیاری! مامان چند روزی بود وقتی نفس عمیق می کشید بوی بهار رو حس می کرد ولی امروز با دیدین شکوفه های درختهای پارک لاله یقین کرد که چند قدم تا بهار بیشتر فاصله نیست. ...
17 اسفند 1392

تولد دو و نیم سالگی

گل من! روز پنج شنبه اول اسفند 92، مقارن بود با تولد دو و نیم سالگیت! ( عزیزم! تو خونه عزیز جون و حاجی بابا بدون حضور بابا جون برات یه تولد خیلی کوچولو گرفتیم.) یعنی واقعاً خدا دو و سال و نیمه که نعمت مادر بودن رو به من داده؟ با تموم سختی هاش چقدر زود گذشت! نازنینم! این روزها چقدر شیرین زبونی می کنی، آنقدر قشنگ از واژه های دایره لغاتت کمک می گیری، آنقدر بامزه تو حرفات استدلال می کنی، آنقدر شیرین جدی حرف می زنی، که خدا می دونه! حیف که قادر به ثبت تک تک خوشمزگی هات نیستم. اما خدا رو هزاران هزار بار شاکرم به خاطر چشیدن این لذت بی انتها! برخی از کلماتی که خیلی بامزه تلفظشون می کنی: خامیون: کامیون هلویا: هیولا خامارونی:...
17 اسفند 1392

نامه ای به پسرم

پسر عزیزم !                     روزی كه تو مرا در دوران پيري ببيني، سعي كن صبور باشي و مرا درك كني... اگر من در هنگام خوردن غذا خود را كثيف مي كنم، اگر نميتوانم خودم لباسهايم را بپوشم، صبور باش و زماني را به خاطر بياور كه من ساعتها از عمر خود را صرف آموزش همين موارد به تو كردم. اگر در هنگام صحبت با تو، مطلبي را هزار بار تكرار مي كنم، حرفم را قطع نكن و به من گوش بده. هنگامي كه تو خردسال بودي، من يك داستان را هزار بار براي تو مي خواندم تا تو به خواب بري. هنگامي كه مايل به حمام رفتن نيستم، مرا خجالت نده و به من غر نزن.زماني را به خاطر بياور كه من براي به حمام بردن تو به هزار ...
6 اسفند 1392
1